هر واژه اى در يك محيط فرهنگى ويژه خود زاده مى شود، رشد مى كند و به بالندگى مى رسد. بنابراين در فهم معنا شناختى و سپس كاربرد آن بايد به اين فرآيند توجه داشت; و به سخنى ديگر نمى توان «بار معنايى» آن را ناديده گرفت; بار معنايى اى كه يك واژه بر دوش دارد، يك فرهنگ ويژه است كه در آن زاده شده، و به رشد و بالندگى رسيده است.
هنگامى كه يك واژه از محيط فرهنگى ـ حتّى در يك زبان مشترك با تفاوت هاى فرهنگى ديگر غير زبانى به يك محيط فرهنگى ديگر منتقل مى شود و در اين محيط جديد فرهنگى به كار مى رود، در حقيقت همه عناصر فرهنگى را از آن محيط به محيط دوم مى برد. بنابراين نمى توان بدون توجه به پيشينه فرهنگى يك واژه آن را معنا و تفسير كرد.
اين امر در انتقال واژگان از دو محيط «فرهنگى ـ زبانى» بيشتر خود را نشان مى دهد، زيرا افزون بر تفاوت هاى فرهنگى، تفاوت هاى زبانى، خود مسأله بسيار مهمى است كه به هيچ وجه نمى توان آن را ناديده گرفت. كاربرد واژگان زبانى در زبان ديگر تنها يك كاربرد واژگانى ساده با معناى ساده تر نيست; بلكه به همراه خويش مسايلى را به همراه دارد كه تأثيرات نامطلوب در جهان بينى، بينش، بازتاب سياسى، اجتماعى و اخلاقى يكى از پيامدهاى ناهنجار آن است. ابهام گرايى در چنين واژگانى امرى طبيعى است; چه ابهام گرايى در واژگان در يك محيط فرهنگى ـ زبانى امرى است كه به جهات كاربردهاى متعدد معنايى گاه اتفاق مى افتد، و اين ابهام گرايى اتفاقى هر گاه با انتقال از محيط فرهنگى يا زبانى همراه شود، شدت مى يابد; از اين رو، ابهام گرايى را مى توانيم در اين موارد يك واكنش طبيعى و بازتاب عادى انتقال بدانيم. شفافيت گريزى واژگان در هنگام انتقال آن گاه افزايش مى يابد كه واژه در محيط فرهنگى خويش كاربردهاى متعدد معنايى يا مشترك معنوى و يا كار بردهاى تخصصى در علوم متفاوت داشته باشد.
هنگامى كه واژه به محيط فرهنگى دوم ـ چه در يك زبان و چه در دو زبان متفاوت ـ منتقل مى شود همه عناصر معنا شناختى پيوسته و وابسته به خود را به همراه مى آورد; يعنى همه عناصر، خوب و بد وارد محيط فرهنگى دوم مى شود; هر چند ممكن است در اين ميدان جديد بعضى از آنها پذيرفته و يا ردّ شود ولى همين تصرف محيط دوم در واژه و بار معنايى آن، واژه را از شفافيت بيرون برده و ابهام را در آن پديد آورده يا افزايش مى دهد.
گاه در زمان هاى خاص، ملت و امّتى مى كوشد تا با استفاده از واژگان كاربردى يا غير كاربردى و مهجور، انديشه ها و معانى و مفاهيم تازه اى را منتقل سازد، و يا با به كارگيرى واژگان وارداتى اين مهم را به انجام رساند; در اين حالت، ما با يك جهش مواجه هستيم، جهشى كه ساختارهاى فرهنگى، اقتصادى، بينشى و كنشى مردم و جامعه را دگرگون ساخته و ميان دو مرحله تاريخى، جدايى جدّى پديد مى آورد اين جدايى به طور ملموس و محسوس آن چنان روشن است كه مى توان از آن به دو عنوان فرهنگ جداگانه سخن گفت; فرهنگ هايى كه از جهاتى با هم اشتراك و از جهات بسيارى از هم تفاوت داشته و در حقيقت دو فرهنگ با حايل ها و شاخصه هاى متمايزى را تشكيل مى دهند.
فرهنگ واژگان قرآن، نمونه عينى و ملموس اين فرآيند است. واژگان آن يك خصوصيت بسيار برجسته اى دارد كه آن را با ماهيت واژگان پيش از آن متفاوت مى سازد. رشد واژگان قرآن نتيجه يك فرايند تدريجى و تحوّل بيست و سه ساله اى را با خود همراه دارد كه در نتيجه وضع متغير فرهنگى ميان دوران پس و پيش از اسلام را پديد مى آورد.
دستگاه واژگان و مفاهيمى كه قرآن پديد آورد، يك دستگاه كامل متشكّل از تصورها و مفاهيم تازه با جهان بينى و هستى شناختى نوين بود كه ارتباط كمى با گذشته آن دارد.
قرآن تصورها و مفاهيم تازه و بيگانه اى را در يك شبكه خاص تصوّرى پديد آورد كه واژگان آن نمايانگر آن است. اين تصوّر و مفاهيم كه در جامه واژگان ارايه مى شد گاه از خود محيط فرهنگى و زبانى گرفته مى شد ولى در يك فرآيند به نسبت طولانى، به بالندگى و رشد مى رسيد و يا آن كه مفاهيم و واژگان از بيرون محيط و زبان به محيط قرآنى منتقل مى شد.
در حقيقت در اين جا با دو حركت رو به رو هستيم:
1 ـ گزينش مفاهيم و تصور به همراه واژگان بومى همراه با برخى از دگرگونى ها طى يك فرآيند و به صورت تدريجى.
2 ـ انتخاب واژگان و مفاهيم غير بومى به همراه دگرگونى در مفاهيم و معانى واژگان متناسب با هدف.
حركت نخست در آغاز همراه با ابهام زايى است; چون تصوّر و مفاهيم قرآنى مبتنى بر جهان بينى توحيدى است كه در بسيارى از موارد تصور جاهلى را به چالش مى خواند; اين تفاوت نگرش و بينش و به كارگيرى يك واژه از سوى هر دو گروه فرهنگى و اراده معانى خاص در دو گروه فرهنگى، ابهام واژه شفاف را موجب مى شد. پس از غلبه و چيرگى فرهنگى قرآن در محيط هايى كه مسلمانان در آن مردم بيشترى را تشكيل مى دادند، واژه در يك فرآيند به شفافيت مى گراييد و در نهايت در مفهوم تصورى قرآنى آن خود را نشان مى داد.
فشار روز افزون تصورهاى كليدى فرهنگ قرآن و به كارگيرى واژگان براى بيان آن، همواره ابهام زدايى را به دنبال داشت و بازى هاى زبانى در اين دوره حتى در قرآن خود را نشان مى دهد. بازى هايى كه بيشتر به جهت همين دو گانگى دستگاه هاى فرهنگى گروه هاى استفاده كننده از واژه مشترك با دو مفهوم و تصور متفاوت بود.
حركت دوم از اين هم دشوارتر بود. از آن جايى كه واژگان عربى به ويژه خاص محيط هاى مكّه و مدينه گنجايش تصورها و مفاهيم بلند قرآنى را نداشت، جامعه قرآنى نيازمند يافتن واژگانى از محيط هاى زبانى ديگر به ويژه پيرامون بود كه مشتركات فرهنگى و زبانى اندكى يا كمى بيشتر داشت. آمدن واژگان غير عربى يا عربى غير مكى و مدنى كه بتواند نماينده تصورها و مفاهيم توحيدى قرآن شود; برخى از نو مسلمانان و حتى كهنه مسلمانان را با دشوارى فهم مفاهيم رو به رو مى ساخت.
گاه به جهت آن كه مفاهيم واژگان براى برخى از ايشان كه با محيط بيرونى و پيرامونى ارتباط داشتند، آشنا بود; آن مفاهيم نيز به همراه واژه خود را نشان مى داد و ابهام را در تصوير قرآنى واژه و مفهوم پديد مى آورد. نارسايى واژگان غير عربى در دستگاه قرآنى موجب ابهام مفاهيم تصويرى مى شد و اين نيز به نوبه خود بر كل نگرش و بينش توحيدى قرآن تأثير گذار بود.
زبان عربى در اين حالت ناگزير از آن بود كه خود را با يك انديشه جديد همراه كند; در حالى كه انديشه جاهلى با فرآيندى تاريخى طولانى در پشت سر، در يك محيط فرهنگى كاملاً متفاوت با محيط فرهنگى قرآن بر واژگان و مفاهيم و تصورهاى آن تأثير گذاشته بود كه به سادگى كندن جامه تصورى از آن ناشدنى مى نمود. طبيعى مى نمود كه زبان با يك چالش و بحران جدى مواجه شود; البته اين در صورتى بيشتر نمود پيدا مى كرد كه فرهنگ قرآنى يك بار خود را در همان قالب زبانى و تصورها نشان مى داد و اين نه تنها زبان را دچار ابهام مى ساخت بلكه مفاهيم قرآنى واژگان دستخوش تحريف مى گشت. شايد يكى از مهم ترين علل و اسباب، تنزيل تدريجى قرآن، ايجاد زمينه هاى تحول تصوّرى و مفهومى در واژگان در يك فرآيند به نسبت طولانى و آرام در نسل هاى دوم و سوم بود. اگر ما انزال يكپارچه و دفعى را بپذيريم اين را نيز بايد باور كنيم كه پيامبر انسان معمولى و عادى نبود چون درك مفاهيم و تصور و نگرش و بينش قرآنى در جامعه همان واژگان براى انسانى كه در يك محيط فرهنگى رشد كرده كه با فرهنگ قرآنى در بسيارى از جهات متفاوت است، امرى ناشدنى و دست كم دشوار خواهد بود و در حقيقت تصور شفافى دست كم از فرهنگ و بينش فرهنگ قرآنى نمى توانست داشته باشد و به گونه نيمه شفاف و تحريف گونه با آن رو به رو مى گشت. در حالى كه پيامبر(ص) از همان آغاز نه تنها مفاهيم و دستگاه كلى مفهومى و فرهنگى قرآن را مى شناخت بلكه آن چه را در آغاز بر آن تأكيد داشت، در پايان نيز همان را تحكيم و استوارى مى بخشيد. بنابراين پيامبر را بايد يك استثنا بر شمرد. غير از ايشان همه در قرار گرفتن در محيط فرهنگى قرآن نيازمند طى فرآيندى بس طولانى بودند تا مفاهيم و تصورهاى قرآنى جايگزين مفاهيم و تصورهاى جاهلى شود. چون تصورى كه اين واژه معرف و نماينده آن است، ديگر همان چيزى نيست كه پيش از آن بوه است. بدان جهت كه كل هستى شناختى مندرج در ذيل آن كاملا تفاوت پيدا كرده و چيزى است كه از اساس نسبت به گذشته آن بيگانه شده است.
از اين جا درمى يابيم كه نخستين مسلمانان در هنگام شنيدن واژگان قرآنى چه واكنشى از خود بروز مى دادند. آنان با واژگانى رو به رو مى شدند كه تاريخ طولانى ويژه به خود را همراه خود داشت و نمى توان كارى كرد كه اين گذشته سنگين دست كم تا اندازه اى در آن هنگام كه اين واژه در قرآن و در يك هستى شناختى ويژه خود به كار مى رفت، احساس نشود. همين امر سبب پيدا شدن مانعى براى آن شد كه واژه شفافيت گذشته خود را حفظ كند; از اين رو گرايش به ابهام و حالت نيمه شفاف پيدا مى كرد، حالت نيمه شفاف اين واژگان از همين جا آغاز شد و يكى از خصوصيات واژگان قرآنى گشت كه به طور تقريب همه اصطلاحات كليدى را در بر مى گيرد. در حقيقت قرآن دستگاه شگفتى است كه واژگان نيمه شفاف و به تعبير قرآن «متشابهات» آن درصد كلانى را تشكيل مى دهد.
و همين عامل شگفت، موجب شده تا ما با مسأله قرآن با واژگانى كه معانى متعدد دارد و يا با «وجوه» قرآنى روبرو شويم. بلكه پا را از اين فراتر نهاده، ادعاى تفاوت ها و اختلافات كلامى و فقهى را در آن مى جوييم; يعنى همين نيمه شفاف بودن واژگان در فرهنگ و دستگاه قرآنى عامل اصلى تفاوت ها و اختلافات پس از قرآنى است; زيرا بسيارى از مسلمانان يا همان مفاهيم و تصورهاى پيشين واژگان را با خود به فرهنگ واژگانى و دستگاه تصورى و جهان بينى قرآنى منتقل كردند، و يا آن كه مفاهيم و تصورهاى قرآنى را به صورت اختلافى پذيرفتند، نتيجه اى كه جز ابهام و اختلاف ثمرى نداشت و نتيجه آن درگيرى ها و نرسيدن به حقايق قرآن و فرهنگ خاص آن است.
اما واژگانى كه از بيرون وام گرفته شده است از ابهام بيشترى برخوردار است; چون گاه اين واژگاه به همراه مفاهيم و تصورهاى آن در فرهنگ و زبان ديگر مورد نظر بوده است و گاه چنين نبوده بلكه تنها بخشى از مفاهيم مورد توجه بوده و در حقيقت مفاهيم و تصورات، به خوب و بد تقسيم شده، و تنها خوب آن پذيرفته شده بود.
اگر واژگان با مفاهيم وتصور خاص خود، مورد پذيرش بوده باشد، از شفافيت خود برخوردار است مگر آن كه واژگان در محيط فرهنگى و زبانى خود دچار ابهام بوده باشد.
گاه تصوّر و مفهومى مورد توجه است; ـ و اين توجه چه به جهت اثبات و يا نفى بوده است ـ، واژه اى در محيط فرهنگى خود دارد، كه نماينده آن تصور است; در اين صورت گاه خود واژه نقل مى شود تا مفاهيم و تصورهاى همراه با آن منتقل و اثبات و يا نفى شود; و گاه واژه نقل نمى شود بلكه واژه اى از محيط گرفته و به عنوان ميانجى به كار مى رود. واژگان ميانجى يكى از عوامل ابهام مفهوم هستند; چون واژه در محيط دوم اگر معناى همانند معنا و مفهوم واژه داشته باشد مشكلى نيست; ولى بيشتر اوقات واژه خود مجموعه تصوّرى پشت سر دارد كه ويژه محيط فرهنگى خود است و مفاهيمى كه مى خواهد به وسيله اين واژه انتقال يابد، مفاهيمى جديد است، از اين رو ديگر نمى تواند شفاف باقى بماند و به طور آشكارى گرايش به ابهام و يا نيمه شفافيت دارد; چون واژه در محيط دوم تاريخ درازى را به دنبال دارد كه هر جا آن واژه به كار رود اين پيشينه تاريخى و معناى وابسته آن نيز احساس مى شود. مثلاً كاربرد «سروش» و يا «هاتف» به جاى «تلفن»; در حالى كه دو لفظ نخست به معناى بانگى اسرارآميز وندايى آسمانى و غيبى با تاريخى طولانى در بيان مسايل معنوى، دينى و عرفانى است. كاربرد واژگان فوق در معناى واژه تلفن كه نشانه ساده اى از انديشه و فن آورى تازه است، ابهام زايى را تقويت مى كند و از همان آغاز آن را از شفافيت بيرون مى برد. وجود چنين گذشته سنگينى مانع از آن است كه يك واژه به آسانى بتواند به جاى مفهوم و تصور جديد نمايندگى شفافى داشته باشد.
قرآن با چنين وضعى مواجه بود، بسيارى از مفاهيم آن نو و براى مردم تا اندازه اى ناشناخته بود. تازيان جاهلى نمى توانستند از راه واژگان خويش به مسايل تجرّدى و عميق قرآن برسند، آنان اصلاً به مسايلى از اين دست توجهى نداشته و در سطح تفكر ايشان نبود; براى آنان مفاهيم و تصورهاى قرآنى بيرون از دايره دستگاه هاى تصورى ايشان بود به گونه اى كه واژه اى هم براى بيان آن در زبان عربى يافت نمى شد.
مباحث و مفاهيم كلى قرآنى به اندازه اى بلند و دور از دسترس ايشان بود كه توجه آنان را به خود جلب نمى كرد. آنان همواره با چيزهاى پيش پا افتاده و چيزهاى فردى مجسّم وعينى و يا سيماهاى مجسّم و ملموس اشيا مجسّم و عينى مى توانستند ارتباط برقرار كنند; براى آنان «جزئى بينى» و درك تفاصيل اشياى محدود پيرامونى، نهايت چيزى بود كه مى توانست «علم» شمرده شود. شناخت آنان در اين امور بسيار خوب بود با چشمى بسيار نافذ جزئيات پيرامونى را به دست مى آورند و براى همين براى حالت هاى يك چيز اسماء و نام هاى زيادى به كار مى بردند. براى هر حالت شتر و هر نوع بيابان نام هاى متفاوتى داشتند و چون اشياى پيرامون آنان محدود بود، از كار برد واژگان زياد براى بيان حالات يك چيز خود دارى نمى كردند.
قرآن براى دگرگونى بينش و انديشه «جزئى نگر» ايشان به بينش و انديشه «كلى و عمومى نگر» گام هاى طولانى برداشت; به كارگيرى مثال هاى عينى براى بيان مباحث عالى و كلى يكى از بهترين راهكارهايى بود كه قرآن در رويكرد خويش برگزيد تا به اصل و هدف خويش دست يابد. در اين جا بود كه به كارگيرى واژگان عربى در مفاهيم تازه و يا به كارگيرى واژگان غير عربى در قرآن شدت يافت. واژگان عربى طى يك فرآيند از بار مفهومى يا به كلى تخليه شده و يا گسترده تر گشته و در مفهوم جديد و كلى قرآن بر پايه هستى شناسى توحيدى و قرآنى به كار رفت. واژگان وحى و الهام، اسلام، زكات، صوم و صلات و مانند آن طى يك فرآيند دگرگونى مفهومى در زمانى بيست و سه ساله رنگ و رويى ديگر گرفت; و جن و فرشته مفاهيم تازه اى را انتقال دادند; حتى واژگان غير عربى كه از عبرى يا سريانى و آرامى گرفته شده بود در دستگاه و جهان بينى اسلام و قرآن با تغيير و دگرگونى در يك مفهوم به نسبت تازه به كار رفت. نگاهى گذرا به واژگانى چون جهنم، فردوس، دين، جبرئيل و مانند آن نشان از دگرگونى مفهومى در دستگاه قرآنى دارد.
1619 بازدید
بازتاب فرهنگ زمانه و نقش قرآن
خليل منصوري
بازتاب فرهنگ زمانه و نقش قرآن در دگرگونى معنايى واژگان